معنی گیسوی بلند و خوشبو

حل جدول

گیسوی بلند و خوشبو

مُشکین کمند


خوشبو

سارای

اطیب

فرهنگ فارسی هوشیار

گیسوی

(اسم) موی بلند سر که از پشت گردن تجاوز کند جمع: گیسوان گیسوها: شیادی گیسوان بافت بصورت علویان. .، موی بلند سر زنان (اختصاصا) : برخساره چون روز و گیسو چو شب همی در ببارید گفتی ز لب. (شا. لغ. ) -3 طریق طلب را گویند بعالم هویت حبل المتین (لغ. : گیسوی) یا گیسوان. جمع گیسو، یا گیسوان دیده. مژگان چشم. یا گیسوی چنگ. تارهای چنگ: گیسوی چنگ ببرید بمرگ می ناب تا حریفان همه خون از مژه بگشایند (حافظ. ‎ 137) یا گیسوی شمع. شعله شمع. یا گیسوی کفش. آن مقداراز بند کفش و جز آن که بر پا قرار گیرد و برزمین ساید یا گیسوی مشکین. گیسوی سیاه مشکی، گیسوی حضرت رسول ص. که سیاه بود و آنرا از دو طرف شانه و آویزان میفرمود.


گیسوی سفید

(اسم) رتبه خادمه های خانه، بانویی سالخورد و محترم که در جمع زنان خویشاوند قولش نافذ باشد.

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

گیسوی

گیسوی. (اِ) گیسو. رجوع به گیسو و گیس شود. || در نزد صوفیه طریق طلب را گویند به عالم هویت که حبل المتین عبارت از آن است. (یادداشت به خط مؤلف).


گیسوی شمشیر

گیسوی شمشیر. [سو ی ِ ش َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) صاحب منتهی الارب در ذیل کلمه ٔ کلب آرد: گیسوی شمشیر و بند آن. و در اقرب الموارد در ذیل همین کلمه آمده است: میخ قبضه ٔ شمشیر و به قولی خودذؤابه ٔ (گیسوی) شمشیر. و شاید منظور رشته ها و منگله هایی است که به قبضه ٔ شمشیر برای زیبایی می بندند.


گیسوی کفش

گیسوی کفش. [سو ی ِ ک َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آن مقدار از بند کفش یا جز آن که بر پا قرار گیرد و بر زمین ساید. (یادداشت مؤلف): ذُؤابَهُ النعل، گیسوی کفش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هِلال. (اقرب الموارد). هلال، گیسوی کفش. (منتهی الارب).


گیسوی چنگ

گیسوی چنگ. [سو ی ِ چ َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از تارهای چنگ. (آنندراج) (از بهار عجم):
گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب
تا حریفان همه خون از مژه ها بگشایند.
حافظ (از آنندراج).
دو روزه مهلت باقی به عیش ده شاهی
چو عمر با لب ساغر گذشت و گیسوی چنگ.
شاهی سبزواری (از بهار عجم).


گیسوی سفید

گیسوی سفید. [سو ی ِ س َ /س ِ] (ترکیب وصفی) گیس سفید. موی سپید:
تا بسوزم به نهان خانه ٔ وصلت هر شب
چرب چون شمع کنم پیش تو گیسوی سفید.
علی خراسانی (از بهار عجم).


گیسوی شمع

گیسوی شمع. [سو ی ِ ش َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از شعله ٔ شمع باشد. (از بهار عجم):
گیسوی شمع چو آتش نفسان شانه زدند
سکه ٔ سوختگی بر پر پروانه زدند.
گنجی جربادقانی (از بهار عجم).

معادل ابجد

گیسوی بلند و خوشبو

1112

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری